لعنت به تمـــــام کسانی که
"تــــــو "
نیستند
ولـــــــــــــی
عطر تو رو میزنن
بگذار این مردم
هر چه دلشان میخواهد بگویند
تــــــــو
خورشید منی
حتی اگر
از پشت کوه آمده باشی
بغضم میگیرد
هنگامی که میفهمم او دیگر صدایم نمیزند
"حتی اشتباهی"
سکسکه ام گرفته بود
گفتم مرا بترسان
دستانم را رها کرد
"نفسم بند آمد"
خوش خط و خال من
ببخش که هنوز
"پـــونــه مــانـده ام"
تسبیحی بافته ام
نه از سنگ
نه از چوب
نه از مروارید
بلور اشکهایم را به نخ کشیده ام
تـــــا
برای شادمانیت دعا کنم
یادته میگفتی نفستم؟؟؟؟
چی شد؟؟
بند اومدم؟
زدی تو کار تنفس مصنوعی
اونم دهن به دهن با غریبه؟؟؟؟
هی تــــــو
به خیالت نمیفهمم یواشکی مرا در خاطراتت مرور میکنی
؟
کــــــاش
اقد مغرور نبودی